مقاله شكافهای فرهنگی وتمدنی در ایران دارای 26 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله شكافهای فرهنگی وتمدنی در ایران کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله شكافهای فرهنگی وتمدنی در ایران،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
فهم عام بطور معمول قبول میكند كه بین امر سیاسی و امر فرهنگی رابطهیی وجود دارد. برهمین اساس شكل زندگی سیاسی، اعم از دخالت در زندگی هر روزه و عملی و رویدادهای سیاسی تا نوشتن درباره آن، آشكارا با انواع گفتمانهای فرهنگی همراه میشود. چراكه گفتمانهای سیاسی خود شكلی از گفتمانهای فرهنگی است
و نمیتواند از این حلقههای ارتباطی بگریزد. حتی در برهههایی كه بیان سیاسی شكل غالب پیدا میكند )مثلاص در آستانه یك انقلاب( باز براحتی میتوان ارتباط بین گفتمانهای فرهنگی متنوع و گفتمان سیاسی را كشف كرد. به عبارت دقیقتر، اگر بخواهیم مقایسهیی را بین یك رویداد یا دخالت در امر سیاسی در یك كشور خاص با كشور دیگر قایل شویم، باز بحث به شكلهای متنوع زندگی فرهنگی در دو جامعه كشیده میشود.
بنابراین وقتی میخواهیم یك انتخابات در فرانسه
را با یك انتخابات در ایران مقایسه كنیم، خودبه خود این جنبه فرهنگی برجسته خواهد شد.
برای مثال چندماه پیش رفراندومی در فرانسه انجام شد كه طی آن مردم قانون اساسی اروپا را نپذیرفتند. برای اینكه این رفراندوم انجام شود، ماهها بحث جدی فرهنگ درگرفت و درباره اساسیترین نكاتی كه از همراهی كشورها با هم به سوی یك اروپای متحد پدید آمده بود اظهار نظر شد.
سوای از نتیجه انتخابات، مجموعه بحثهای انجام شده، سبب بازنگری در همه نكتهها و سرفصلهای فرهنگی و سیاسی در فرانسه شد. در جریان این رفراندوم، احزابی كه ریشه در جامعه مدنی داشته و بارها در دگرگون كردن شكل زندگی مردم نقش آفرینی كرده بودند، دچار انشعاب شدند، برخی احزاب از راست افراطی و چپ افراطی با هم متحد شدند، رسانهها بطور آزاد این مباحث را در جامعه دامن زدند و فضای مناسب برای برگزاری رفراندوم را فراهم كردند.
در فرانسه بخاطر فضای فرهنگی كه پیشتر پذیرفته شده بود و بخاطر پارادایم سیاسی مورد پذیرش همه، یعنی رعایت قواعد بازی و پذیرش مسوولیت شكست هم نظری وجود داشت.
حتی احزاب خیلی افراطی راست هم با پذیرش این پارادایم دموكراتیك وارد بازی شدند و در این شرایط، اگر كسی به عنوان یك ناظر بیطرف این رفراندوم را نگاه میكرد متوجه میشد كه تنها با یك زندگی سیاسی پیشرفته كه محصول دویست سال تجربه و مبارزه است، چنین امری قابل تحقق است.
بنابراین میتوان دریافت كه در سایه ارتباط گفتمانهای فرهنگی با یكدیگر و با گفتمان سیاسی است كه یك ملت پیشرفته، تصمیمی سیاسی فرهنگی میگیرد كه هم برای خود و هم برای اروپا موؤر است.
در همین حال، وقتی رفراندوم فرانسه را، با انتخابات ایران مقایسه میكنیم، متوجه میشویم كه در اینجا، این ناممكن بودن ارتباط گفتمانهای فرهنگی متنوع با گفتمان سیاسی است كه ما را دچار مشكل میكند. در نتیجه متوجه میشویم كه ما فقط با كمبودهای سیاسی روبرو نیستیم بلكه بیش از هر چیز، مشكل ما، مشكلی فرهنگی است و لذا از این به بعد هم باید برای سلطهیابی )هژمونی( فرهنگی تلاش كنیم.
در این باره اگر بخواهیم شخصا بحث را بر روی ایران متمركز كنیم، باید اذعان كرد كه تاكنون اكثریت جامعه نسبت به خواستههای خود غالبا بیاعتنا بوده یا اینكه آنها را به آیندهیی ناروشن محول كرده است.
برای توضیح این مساله، بهتر است كه به تعریف رایج از فرهنگ به شكلی دیگر نظر انداخت، یعنی ما نیازمند آن هستیم كه آشكار كنیم در زبان فارسی چه مفهومی از واژه فرهنگ فهمیده میشود.
برپایه روایتهای موجود، تاكنون ما چهار معنی از فرهنگ ساختهایم. اولی آن معنی است كه از اوایل قرن بیستم، یعنی از بعد از پیروزی مشروطه و بعد از سلطنت رضاشاه پدید آمد. بر طبق این تعریف، مفهوم فرهنگ و آموزش با یكدیگر مترادف است.
هر چند برخی زبانشناسان معتقدند واژه فرهنگ در اصل از پهلوی آمده و در زبانهای كهن پارسی سابقه ندارد، اما آشكارا در زبان فارسی دری، فرهنگ به معنای «آموزش» بسیار رایج بوده است و در شعرهای كلاسیك قرنهای چهارم تا هفتم به كرات به آن بر میخوریم. به نظر میآید كلمه فرهنگ در آغاز حكومت رضاشاه هم در این معنی بین روشنفكران ایرانی به كار رفته باشد و البته وزارت فرهنگی هم كه در آن زمان ایجاد شد در اصل وزارت آموزش بود.
اما معنای دومی كه به كار میبریم، بیش و كم به معنای آدمی است كه دارای یك حد از دانش تخصصی باشد. این معنا، تقریبا میان همه رواج دارد. مثلا در همه تاكسیهای تهران میشنویم كه این ملت، فرهنگ ترافیك ندارد، بنابراین فرهنگ به این اعتبار، یعنی دانایی از یك رشته خاص.
معنای سومی هم كه در مورد فرهنگ به كار میرود، مفهوم واژهنامه است، مثل فرهنگ انگلیسی به فارسی، اما معنای چهارم كه معنای مورد بحث ما را تشكیل میدهد، چگونگی آموختن فرد از جامعه است. به عنوان مثال اینكه یك كودك چگونه علم و ادب را از جامعه فرا میگیرد، چگونه نحوه معاشرت و غذا خوردن را میآموزد و در نهایت اینكه چگونه تمام شئون زندگی عملی آدمی از طریق اجتماع آموخته میشود.
این چهار روایت از واژه فرهنگ، وقتی بیشتر میتواند به درك ما از ریشه این مفهوم كمك كند كه روایتها و تعاریف تمدن غرب را نیز از واژه فرهنگ مدنظر قرار دهیم.
تا آنجا كه میدانیم كلمه فرهنگ در قرن پانزدهم در انگلیس و همزمان در فرانسه مورد استعمال واقع میشد.
این كلمه در هر دو زبان هم در طول یك قرن به معنای كشت و زرع و پرورش به كار رفت. تا اینكه توماس هابز، در كتاب «لویاتان» از آن یك معنای اجتماعی استنباط كرد و گفت فرهنگ عبارت از كشت دادن اذهان آدمها و چگونگی پیش بردن فكر آنها و در نهایت بالغ كردنشان است.
این بحث در طول یك قرن بعد در ادبیات انگلیس مورد استفاده واقع شد تا آنكه معنای دیگری از این كلمه ساخته شد.
در دوران روشنگری ولتر كتابهایی در شیوه آداب و اخلاق ملتهای مختلف نوشت و اینطور استنباط كرد كه مفهوم فرهنگ اتكا به عقل انسان و كنار گذاشتن خرافات و رد كردن همه آن چیزهایی كه از سدههای میانی باقی مانده ولی در زندگی عملی ما به كار نمیآید.
این معنی از فرهنگ همان مفهومی است كه با شیوه جدید زندگی انسان خردورز اروپایی قرن هجدهم منطبق است و در واقع همان چیزی است كه فرانسویها به آن «تمدن» میگویند.
برطبق این تعریف، تفاوت آدم با فرهنگ نسبت به آدم بیفرهنگ در این است كه فرد بافرهنگ میتواند بخردانه به مسائل بنگرد و جنبههای فلسفی و عملی را به بحث بگذارد ولی آدم بیفرهنگ فقط به سویه فنی و عملی كارها توجه میكند. بعد از این مباحث، نظریه دیگری مطرح شد كه معتقد بود فرهنگها اختلافهای اساسی با یكدیگر دارند و در نتیجه، یك نوع از تمدن از دیگر تمدنها برتر است كه آن تمدن برتر نیز تمدن اروپایی است.
مدافعان این نظر عقیده داشتند كه باید قوانین كهن و احكام كتابهای قدیم را كنار گذاشت و خرد عملی آدم را جایگزین آن كرد.
این تعریف از فرهنگ و تمدن به یك معنی هنوز هم تعریف مسلط است. یعنی بسیاری عقیده دارند كه بخش با فرهنگ جهان نه تنها مسلط به تكنیك است بلكه درباره تكنیك میاندیشد و نه فقط مناسبات اجتماعی سالمتری در میان خود ساخته، بلكه توانسته مناسبات عملی را به صورت نظری تبیین كند. این معنی البته مورد مخالفت روشنفكران قرن نوزدهم آلمان قرار گرفت و در نتیجه معنای دیگری از فرهنگ شكل گرفت.
این معنای دیگر را نخستین بار «هردر» فیلسوف آلمانی پیش گرفت. او معتقد بود كه نمیشود گفت همه جهان به یك راه فرهنگی قدم میگذارند و در این راه اروپا از همه جلوتر است. «هردر» در بحث خود به شیوههای متفاوت زندگی انسانها اشاره داشت و میگفت این شیوههای متفاوت آنقدر با یكدیگر اختلاف دارند كه نمیتوانیم از یك پدیده واحد حرف بزنیم.
در نتیجه در سه دهه آخر قرن بیستم یك معنای دیگری هم ساخته شد كه در این معنا، فرهنگ برای جمع، به مثابه تراوشات و تمرین معناسازی قلمداد شد.
یعنی اگر در هر جمعی افراد قادر شوند معناهای مشتركی از زندگی اجتماعی بسازند با هم، هم فرهنگ و همدل هستند و اگر نتوانند این كار را انجام دهند، اعضای جامعهیی خواهند بود كه توانایی ساختن یك فراشد معنایی یكسان را نداشتهاند. البته مشخا است كه چنین بیانی آرمانی است و واضح است در جامعهیی كه دچار شكافهای طبقاتی، قومی، ملی و جنسیتی است همه یكسان نیستند و نه تنها همه یكسان نیستند، بلكه حتی یك نفر را پیدا نمیكنید كه در همه موارد یك انسان بسامان و دارای التزام درونی باشد. چرا كه برای هر آدمی، لحظاتی پیش میآید كه انقلابی است و لحظاتی پیش میآید كه ارتجاعی است، لحظاتی محافظهكار است و لحظاتی اصلاحطلب. در نتیجه در هر برههیی معناهایی میسازد كه با معناهای گذشتهاش تفاوت میكند.
برای مثال آدمهایی را میبینیم كه پیشرفتگی فكر سیاسی آنها به معنای پیشرفتگی فكر جنسیتیشان نیست. این آدمها میتوانند در حالی كه از دموكراسی سیاسی دفاع میكنند، فدرالیزم را نفی كنند و به آن اعتنایی نداشته باشند. انواع و اقسام این ناهمسانیهای درونی هم ممكن است در فرد شكل بگیرد و هم در جامعه.
به این ترتیب، فرهنگ آن معنای محكم و ؤابت و محوری خود را از دست میدهد و تبدیل به معنایی میشود كه خیلی به زندگی پراتیك و عملی آدمها نزدیك است و بنابراین تاویلهای مختلف انسان از زندگی را در بر میگیرد.
همچنین در این تعریف از فرهنگ هدف این نیست كه بدانیم فرهنگ چیست بلكه كاركردهای فرهنگ موردنظر قرار میگیرد.
نگاه این تعریف مبتنی بر این است كه فرهنگ برای هر قومیت، هر جنسیت، هر ملیت، یا حتی هر گروه خردهقومیتی و جنسیتی چگونه اؤرگذاری میكند.
این تعریف، افراد با فرهنگ مشترك را به مثابه اعضای یك جامعه در نظر میآورد و براین مبنا، فرد بیشتر به كسانی احساس نزدیكی میكند كه معناهای نزدیك به وی از زندگی میسازد، یعنی آن تفاهم فرهنگی كه «هردر» به آن قایل بود، در این تعریف قابل مشاهده است.
در اینجا، اگرچه فرهنگ عامی وجود ندارد، اما انسانها در ساختن معناها همدیگر را مییابند و این پیدا كردن یكدیگر، در ساختن معناهای بعدی به یاری هم تاؤیرگذار است.
در این تعریف ما همچنین با گفتمانهای فرهنگی سروكار داریم. یعنی فرهنگ انباری نیست كه همه چیز در آن ریخته شده باشد، بلكه كارخانهیی است كه ما در آن به ساختن معنا میپردازیم، فرهنگ عبارت میشود از اینكه من چگونه در حال ساختن زندگی خود به جهان میاندیشم.
در این فرآیند معناسازی است كه فرد خود را دارای حقوق اجتماعی احساس میكند. این حقوق بتدریج مسائلی را در بر میگیرد كه به اعلامیه جهانی حقوق بشر هم خلاصه نمیشود، بلكه با توجه به فضای تكاملی زندگی حقوق افراد دایماص گسترش مییابد.
تعریف اینچنینی از فرهنگ، زندگی سیاسی مدرن را برپایه قرارداد اجتماعی استوار میكند كه در آن هیچ حقی نه موروؤی است و نه دایمی. بلكه این قرارداد اجتماعی است كه منش قانونی زندگی مدرن را تشكیل میدهد.
بنابراین قرارداد، هر مسوولیتی موقتی است و در موارد معدودی كه انتخاب مستقیم ممكن نباشد و نیاز به نوعی تخصا احساس شود، هدف براین خواهد بود كه آن سمت را به سوی اجتماعی شدن سوق دهند. یعنی راهی را باز كنند كه عاقبت مردم در آن زمینه هم بتوانند رای خود را ابراز كنند.
این تعریف از فرهنگ، مهمتر از همه استوار به حق اقلیت است.
اعتقاد به رعایت حق اقلیتها، احزاب را میسازد. احزاب برنامههای صریح و مستقیم ارایه میدهند، پارادایم و قاعده اصلی بازی را میپذیرند و نظام سیاسی، نقشی فرهنگی نیز برای همه افراد قایل میشود تا بتوانند بهتر بدانند و بهتر انتخاب كنند.
در نتیجه انواع و اقسام رسانههای آزاد رواج مییابد و آنها آگاهی رسانی فرهنگی را پی میگیرند.
با دانش به مولفههای چنین فرهنگی در غرب، اگر بخواهیم باز به ایران نقب بزنیم، میبینیم ما هم در كشوری زنگی میكنیم كه قرار است با پدیدههای مدرن اداره شود، بنابراین پدیدههای مدرن، زندگی اقتصادی و روابط طبقاتی، جنسیتی و ملیتیاش شكل گرفته است. صدسال است كه وارد دنیای مدرنتری شده است. از زمانی كه متفكرینش از تمدن غرب دفاع میكنند تا حالا تاریخ عجیب و غریبی از تعارضهای اجتماعی را گذرانده است.
از جانبی دیگر در كشوری زندگی میكنیم كه 80 درصد اقتصاد در دست دولت بوده است. اداره امور همواره به یك سازماندهی تمركزگرا احتیاج داشته است و یك اتفاق ساده اقتصادی برای به سامان رسیدن چارهیی جز طی كردن یك ساختار بوروكراتیك را نداشته است. در این شرایط كه دولت اختیار هشتاد درصد اقتصاد كشور را دارد، هرجابهجایی بزرگ اجتماعی مانند انقلاب 57 اولین لطمهاش را به بخش خصوصی میزند.
بنابراین همه بخشهای خصوصی ناچار میشوند از جنبههای اصلی تخصصی خود بیرون بروند در نتیجه بارها چند شغلی میشوند. یعنی برای مثال در حالیكه فردی صاحب یك كارخانه تصفیه پنبه است، در شهرستان خود، به توزیع مواد غذایی هم میپردازد. چنین اتفاقی فساد اقتصادی را تولید میكند كه علت اصلیاش، به رسمیت شناخته نشدن قطعی حق حاكمیت افراد است.
براین مبنا افراد دارای حقوق محدودی هستند، هر لحظه ممكن است چیزی از كسی گرفته شود و حق او مورد تجاوز قرار گیرد، در این شرایط منش قانونی زندگی مدرن بیمعنا میشود. منش موقت مسوولیت نیز معنی خود را از دست میدهد. همچنین حق اقلیت رعایت نمیشود و برابری شهروندی به معنای واقعی وجود ندارد.
در نتیجه، هیچ حزب معقول و منطقی ساخته نمیشود، پارادایم مشتركی بین احزاب موجود، وجود ندارد، هر لحظه ممكن است، هركسی، قاعده بازی را به هم بزند.
سامانه دانایی )اپیتمه( كج و معوج ایرانی نشان داده كه در زندگی شخصیاش حق بقیه افراد را بطور كامل رعایت نمیكند و نه فقط در مورد بقیه رعایت نمیكند بلكه حق خودش را هم نمیشناسد. بنابراین در چنین شرایطی، نگفتن حقیقت اصل شده و روابط خانوادگی و اجتماعی حقوق فرد و جامعه نقض میشود.
زمانی كانت گفته بود كه مدرنیته از این جهت نسبت به نمونههای سابق بهتر است كه در مدرنیته آدمها بالغ میشوند. اما در سامانه دانایی )اپیتمه( كج و معوجی كه ما داریم، این بضاعت فرهنگی ماست، پس بیش از این هم سیاست نخواهیم داشت.
در نتیجه برای عوض كردن وضعیت نیز راهی جز كار دراز مدت و طولانی فرهنگی و برقراری مكالمه و ارتباط گفتمانی با یكدیگر نداریم.
شكافهای فرهنگی وجامعه
خردهنظام فرهنگی، خردهنظامیست كه در آن الگوهای لازم برای زندهگی اجتماعی تولید میشود. این الگوها عبارتاند از ارزشها، هنجارها، باید و نبایدها، و خوب و بدها. اینها را میتوان نرمافزاری برای به جریان افتادنِ زندهگی ِ اجتماعی دانست. بنابراین خردهنظام فرهنگی، كانون تولید «اطلاعات» برای سایر بخشهاست و در رأس ِ جامعهء كلی قرار دارد. دومین بخش از جامعه، و اولین محصول خردهنظام فرهنگی، خردهنظام اجتماعیست. خردهنظامی كه وظیفهء حفظ انسجام اجتماعی را بر عهده دارد.
خردهنظام اجتماعی، نظام مراودات و روابط اجتماعی ِ افراد با یكدیگر است. هر جا كه گروهی با هم رابطهای دارند، صرفنظر از این كه مثلا برای یك فعالیت ورزشی گرد هم آمده باشند یا برای یك فعالیت اقتصادی، رد پای خردهنظام اجتماعی دیده میشود. نظام اجتماعی اولین مرتبهء عملیاتی شدنِ دستورات و نرمافزارهای نظام فرهنگیست، بهآن معنا كه روابط اجتماعی ِ اعضای هر گروه، بر اساس مجموعهای از نمادهای مشترك شكل میگیرد كه در خردهنظام فرهنگی تولید و درونی شدهاند.
«انتخاب هدف و دستیابی به آن» سومین نیاز هر جامعه است. هر جمع انسانی برای ادامهء حیات خود، در هر لحظه نیازمند تصمیمگیری، انتخاب هدفهای لازم و بسیج منابع برای دستیابی به آنهاست. این تصمیمات، بر اساس نوع نظام هنجاری و روابط اجتماعی، متفاوت است. به عبارت دیگر تصمیمگیریها و هدفگزینیها در نظام سیاسی، مبتنیست بر روابط موجود در نظام اجتماعی و الگوهای ساخته شده در نظام فرهنگی. بهاینترتیب، نظام سیاسی بر پایهء نظام اجتماعی و آن نیز بر پایهء نظام فرهنگی ساخته میشود.
برای دریافت اینجا کلیک کنید
تعداد کل پیام ها : 0